Friday, December 9, 2011

احمدی نژاد مخالفان حقیری دارد

این مطلب را مینویسم هرچند که میدانم  پس از آن باران فحش های ناموسی از طریق ایمیل، فیس بوک و غیرو ذالک نثار من خواهد شد.
همانقدر که هیچ کس به کنه مطلب دقت نخواهد کرد و طرفداران احمدی نژاد، این راشکست جناح مخالف و اظهار نظر یک "خود فروخته ی دست از پا درازتر" ارزیابی خواهند کرد- چنانکه پیش از این گفته اند و کرده اند-  و مخالفان مرا به "جاسوسی و نان به نرخ روز خوری و دروغگویی و پستی" و غیر و ذالک متهم خواهند کرد- چنان که پیش از این کرده اند و گفته اند. 
معذالک این تیتر رانوشتم و اعتقاد راسخ دارم که احمدی نژاد با دمش گردو میشکند چرا که حقیقتاً مخالفان حقیری دارد.
به عملکرد احمدی نژاد که نگاه کنیم روز بروز خود را قویتر میکند و این سو یک تعداد ادم خوشحال غالباً کشته مرده ی فیس بوک و دیگر دلبرانه ها نظیر گوگل پلاس و غیره هی مطلب به اشتراک میگذارند و هی می روند دو نفری شیشه ی سفارت می شکنند و هی دور هم جمع می شوند و در کنار ویسکی و آبجو و ودکا رجز میخوانند. آن یکی وبسایت راه می اندازد و ملت را سر کار میگذارد و این یکی هی در یوتیوب فیلمهای تک نفره و دونفره آپلود میکند و اینوسط یه مشت آدم روانپاک هم لخت میشوند و هی عکس میگیرند که مبارزه می کنیم با اسلام خونخوار و جمهوری ددمنش اسلامی. 
بیشتر از اینکه اینکارها به مبارزه شباهت داشته باشند، مرا یاد فیلمهای کمدی اوائل دهه ی 90 می اندازند. جک هایی که امروز حتا خنده دار هم نیستند.
احمدی نژاد دست بر روی خاور میانه میگذارد و صرفاً حرکت بزرگ انقلابیون ایرانی و خارجی اینست که از آن جک بسازند. 
احمدی نژاد هواپیمای جاسوسی بدون سرنشین ساقط میکند و اینها مینشنینند و در خواب خرگوشی میگویند: "نه بابا دروغه اون دماغشو نمیتونه پاک کنه...."
مخالفان احمدی نژاد وقتی افرادی هستند با این طرز تفکر سخیف و حقیر احمدی نژاد دنیارا به آسانی میتواند به دست بگیرد و من در عجبم که چرا تعلل میکند وقتی که تفکر قالب در میان تمام سردمداران دنیا صرفاً در حد تمسخر اوست. 
من اگر به جای او بودم با چنین مخالفان حقیری میتوانستم دنیا را کن فیکون کنم.
اینوسط اگر تک و توکی هم بر مبنای شعور و تعقل تلاشی بکنند برچسب بی شعوری و نامردمی گری و نافهمی میخورند.
براستی وقتی احمدی نژاد گزینه ای بسیار مناسب- بر اساس رفتار و تفکر ایرانیان- برای مدیریت کشور است چرا هیاهوی بسیار برای هیچ؟
چند درصد ایرانیان افراد سالمی هستند؟
چند درصد فرهنگ مباحثه و گفتگو دارند؟
چند درصد دروغ نمی گویند؟
چند درصد همه چیز را نمی فروشند برای خواستهای خودخواهانه اشان؟
وقتی به اینها فکر کنید میبینید در ایران میلیونها و میلیونها احمدی نژاد وجود دارد. متاسفم که او تنها نیست.

Thursday, December 8, 2011

یاد بگیریم انسان باشیم.

علیرضا صبوری
مطلب زیر کامنتی بود که در ذیل مطلب مسیح علینژاد در وبسایت کلمه گذاشتم که مثل معمول سانسور شد.
مسیح علی نژاد عزیز
بعنوان یک همکار حرف میزنم. ما قسم خوردیم- همانطور که پزشک قسم میخورد- برای انتشار حقایق آیا اینکار را کردیم؟ اولین گزارش در کل رسانه ها در مورد علیرضا صبوری توسط من در خودنویس منتشر شد. در آن زمان او میترسید که نامش منتشر شود. اما چه کسی بها داد؟ نیک آهنگ کوثر از من مشخصات خواست برای کمک به این شخص اما ....... 
تاکید کردم در گزارش که علیرضا زمانی ندارد و هر روز برای او دیر و دیرتر میشود اما چه کسی گوش داد. امروز شما دوستان مرده پرست من سنگ او را به سینه میزنید، آن زمان که زنده بود کجا بودید؟
روزها و روزها پس از مرگ علیرضا فقط فکر میکنم گناه امثال شما بیشتر از دولت ایران است که با باند بازی و سوء استفاده از نام کشته شده ها، مجروحان و پناهنده ها در آمد کسب میکنید.
کدامتان خبر دارید که روزنامه نگاری که با بد بختی به آمریکا رسید بعد دوسال، تا یک یا دو هفته ی دیگر آمریکا را ترک میکند چون از دست امثال شما دچار مشکلات روحی شده.
کدا متان یکبار قدم مبارکتان را به ترکیه یا هند یا عراق گذاشتید که ببینید چه خبر است؟
در طول زمان پناهندگی مستندی ساختم در مورد وضعیت پناهنده ها و بارها به همکاران غرب نشین خوش نشین پیغام دادم این فیلم میتواند وضعیت بسیاری از پناهنده ها را تغییر دهد. کدامتان یک تلاش کوچک کردید برای اینکه واقعاً بفهمید که چه خبر است؟
لطفاً کمتر دروغ بگویید و آه و ناله های دوغینتان را برای خودتان نگهدارید. 
پناهنده ها، مجروحان و غیره کالای فروش و کسب در آمد نیستند. 

Sunday, September 18, 2011

فستیوال عکس میامی 2011

 از اتفاق ظاهراً یکی از کارای بنده داره داوری میشه تو این فستیوال. شما هم اگه فرصتی دست داد سری به لینک زیر بزنید و اگه عکس رو دوست داشتید بهش رای بدید

Saturday, August 6, 2011

متاسفم که یک ایرانی هستم



متاسفم که یک ایرانی هستم

متاسفم که فرهنگم سراسر تمسخر و تو هین است. 

متاسفم که خودخواهم.

متاسفم که هویت ندارم

متاسفم که هر کسی و هر چیزی را له میکنم

متاسفم که دلقک مآبم و توهمم اینست که؛ انسان شوخ طبعی هستم، اما جایگاه شوخ طبعی و طنز را با توهین، تمسخر و تحقیر اقوام، افراد وعقاید عوض کرده ام و از این جهت به خود میبالم

متاسفم که هیچ نیستم اما در تصورم خود را بزرگترین بشر و ملت روی زمین خطاب میکنم

متاسفم که نخبه کشم

متاسفم که کودکان برای من ابزار توهین تحقیر هستند

متاسفم که هر روز تجاوز میکنم به هر چیز و هر کس 

متاسفم که بنام پاسداری از اارزشها ارزشی برای هیچ چیز قائل نیستم

متاسفم که بوی دروغگویی من تمام عالم را پر کرده و من، تنها منم که غرق در این بو خود را معطر می پندارم

متاسفم که یک ایرانی هستم

Sunday, July 17, 2011

گُم



پاسخم
نمی دهی ؟
رنگ گونه هایم را
فراموش کرده ای ؟
یا حتی پلک های خسته ام را ؟

می دانم ،
این سکوت
طولانی تر از آن بوده
که
مانده باشم
در خاطره ات

بر بلند این آسمان خراش هفت پیکر
شهر را مرور میکنم :
در دوردست دور
خانه ی توست
و آرزوی من
که ای کاش
دست هایی به وسعت فاصله امان
دور تو را
به ارتفاع من
می پیوست .

گم می شوم
در خاطراتم
و نیستی
که پیدایم کنی
و من برایت می نویسم
هم عشق !
هم نفرت !
گاهی دلم می خواهد هرگز نبینمت
و گاه
دلم برای خودت تنگ می شود .

آهاي مرگ سلام !‏



آهاي مرگ سلام
 من از آن دورها مي آيم
از آسياي خون
نگاهم غرق فريادست و
دستهايم چنان ابري خاموش

آهاي مرگ
نگاهم كن
من از تو به تو شبيه ترم

اينرا زني به من گفت
كه صداي خداوند
و چشمان شيطان را داشت
و به صبح ميخنديد
صبحي كه حتي بقدر انگشدانه اي صبح نبود

آهاي مرگ
مرا نميشناسي
ولي من
به اندازه ي تمام بعد از ظهرهاي يخ زده
از تو لبريزم
و هيچ نگاهي گرمم نميكند
حتي زني كه
صداي خداوند.....

آهاي مرگ
من مرده ام
فقط باورم نميشود .
                                        کامبيز شبانکاره-ديماه85

Saturday, July 16, 2011

استفراغ







به لعنت خدا فکر نمی کنم
            به دستهایم
و فرو ریختن قفسۀ سینه ام
       بر سنگفرش حیاط کودکی
که امروزم را
     به کثافت استفراغ
       تعبیر کرده است .

شاید
آخرین
تفسیر
قمریهای موافق باشم
که صورتم را به تناسخ
                    کوره های مرگ
                                    قرض داده ام
حال که
       برهنه میدوم
                    بر سنگفرش
                                استفراغ . 

                                                  کامبیز شبانکاره

Friday, July 15, 2011

سکوت













از من میپرسه چرا ساکتی؟


چرا چیزی نمینویسی؟


میگم: چی بنویسم واسه مخاطبی که شایعه و هیجانات کاذب رو بیشتر از حقیقت دوست داره.


میگه خب تو هم اول یه خورده شایعه بنویس بعد هی شایعه شو کم کن حقیقتشو زیاد، مثل اونایی که میخوان معتاد رو ترک بدن.


میگم اون معتادایی که با این روش ترک کردن همیشه برگشتن دوباره

Saturday, June 25, 2011

مردم ایران؟!

کجای انقلاب مصر شبیه وقایع پس از انتخابات در ایرانه؟ چرا اینقدر نگاهها ضعیف و قدرت تحلیل ناپیداست؟ مسئله دولت ایران و اپوزیسیون چه سبز چه غیره مبدل شده به یه دعوای کودکانه ی احمقانه. بیشتر بحث اینه که چی مال کیه. هیچ رفتاری که حاوی شعور سیاسی باشه نه از طرف دولت بروز میکنه نه از طرف مخالفین. 
همش یارکشی های احمقانه از هردوطرف، تعصب های بی منطق و هردوطرف هم مثل آب خوردن دروغ میگن. اصولاً چرا کسی باور نمیکنه ملت ایران ذاتن دروغگو هستن اکثریت. این فقط احمدی نژاد نیست که تقلب می کنه همه اینکارو میکنن. 
همیشه گفتم احمدی نژاد آیینه یتمام نمای ملت ایرانه. و تا وقتی ملت خودشون رو عوض نکنن چیزی عوض نمیشه.

Friday, May 27, 2011

دلم چی میخواد؟

یه چیزایی یه وقتایی گیجت میکنه. آزارت میده. نمیدونی باید بابتشون خوشحال باشی یا ناراحت. میبینی زندگیتو دادی دلت تنگ میشه واسه ادما که وقتی کنارشون بودی شاید اینقدر برات دلتنگی معنایی نداشت. نه که بی اهمیت بودی نسبت بهشون که بدیهی بودن دورو ورت جزو ملزومات رزومره ات شده بودن. حالا خوبه یا بد؟ کی میدونه.
میگه اونور آب بهت خو ش می گذره.
میگذره واقعاً؟ به عکسای تو فیس بوک نگاه میکنم. دلم میگیره. فکر میکنم منم الان یه گوشه اینجا ها بودم کنار علی، یا سپیده، یا هر کس دیگه. 
فکر میکنم به آینده ای که باید تمام این رابطه های چندین ساله رو از نو بسازم. میشه؟
میگه کجایی؟ صدات رو ندارم.
میخوام بگم دلم تنگ شده. میخوام بگم، یه آدم واقعی می خوام. یه دور همی. یه چیزی که ندارم. شایدم هیچوقت نداشتم و این گذشته ی دور صرفاً یه توهمه. مثل وقتی که دروغ میگی و انقدر تکرارش میکنی که باورت میشه. بعد مث ملانصرالدین میفتی دنبال آشی که از اولشم نبوده.
دلم برای خودم تنگ شده. یه جایی تو این سفرهای مداوم جا گذاشتمش و پیداش نمیکنم.

Monday, May 23, 2011

یک پیشنهاد

بازم یه ایمیل دیگه که بنظرم خوندنش واجب اومد. این متن رو چند بار خوندم و به فرستندش تبریک گفتم. جالب این جاست که همه ی ما این مطالب رو از حفظیم. تو مهمونیا و بعد عرق و ترق میشینیم دور هم غر میزنیم و همین حرفا رو میگیم اما تهش پا مونو که از در میذاریم بیرون میشیم همون آدم با همون رفتار تهوع آور.

تند گفتم؟ بهتون بر خورد؟ خب خوبه یعنی هنوز سیب زمینی نشدین که عین خیالتونم نباشه. پس یه تکون به خودتون بدین شاید یه چیزایی عوض شد.
اصل مطلب رو مطابق با ایمیل اینجا میذارم. فقط امیدوارم پای عرق و ترق و غر غر نباشن که اینم بره قاطی حرفای کلثوم ننه ای و فراموش یشه.


بوی اون کوچه های دور


هنوز جرات نمیکنم بعضی از آنگارو گوش بدم احساس میکنم قلبم درد میاد وقتی ازون کوچه ها با آسفالت نامتوازنشون اینهمه دورم.
مدتهاست فقط موسیقی غربی گوش میکنم دوستی پرسید تو موسیقی ایرانی دوست نداری؟
جرات نکردم حقیقتو بگم. گفتم آره دوست ندارم
اما تو دلم گفتم از اون موسیقی میترسم چون قلبم رو جایی میبره که نمیتونم باشم
که برای همیشه بوی اون کوچه های کهنه رو از دست دادم.