Friday, May 27, 2011

دلم چی میخواد؟

یه چیزایی یه وقتایی گیجت میکنه. آزارت میده. نمیدونی باید بابتشون خوشحال باشی یا ناراحت. میبینی زندگیتو دادی دلت تنگ میشه واسه ادما که وقتی کنارشون بودی شاید اینقدر برات دلتنگی معنایی نداشت. نه که بی اهمیت بودی نسبت بهشون که بدیهی بودن دورو ورت جزو ملزومات رزومره ات شده بودن. حالا خوبه یا بد؟ کی میدونه.
میگه اونور آب بهت خو ش می گذره.
میگذره واقعاً؟ به عکسای تو فیس بوک نگاه میکنم. دلم میگیره. فکر میکنم منم الان یه گوشه اینجا ها بودم کنار علی، یا سپیده، یا هر کس دیگه. 
فکر میکنم به آینده ای که باید تمام این رابطه های چندین ساله رو از نو بسازم. میشه؟
میگه کجایی؟ صدات رو ندارم.
میخوام بگم دلم تنگ شده. میخوام بگم، یه آدم واقعی می خوام. یه دور همی. یه چیزی که ندارم. شایدم هیچوقت نداشتم و این گذشته ی دور صرفاً یه توهمه. مثل وقتی که دروغ میگی و انقدر تکرارش میکنی که باورت میشه. بعد مث ملانصرالدین میفتی دنبال آشی که از اولشم نبوده.
دلم برای خودم تنگ شده. یه جایی تو این سفرهای مداوم جا گذاشتمش و پیداش نمیکنم.

Monday, May 23, 2011

یک پیشنهاد

بازم یه ایمیل دیگه که بنظرم خوندنش واجب اومد. این متن رو چند بار خوندم و به فرستندش تبریک گفتم. جالب این جاست که همه ی ما این مطالب رو از حفظیم. تو مهمونیا و بعد عرق و ترق میشینیم دور هم غر میزنیم و همین حرفا رو میگیم اما تهش پا مونو که از در میذاریم بیرون میشیم همون آدم با همون رفتار تهوع آور.

تند گفتم؟ بهتون بر خورد؟ خب خوبه یعنی هنوز سیب زمینی نشدین که عین خیالتونم نباشه. پس یه تکون به خودتون بدین شاید یه چیزایی عوض شد.
اصل مطلب رو مطابق با ایمیل اینجا میذارم. فقط امیدوارم پای عرق و ترق و غر غر نباشن که اینم بره قاطی حرفای کلثوم ننه ای و فراموش یشه.


بوی اون کوچه های دور


هنوز جرات نمیکنم بعضی از آنگارو گوش بدم احساس میکنم قلبم درد میاد وقتی ازون کوچه ها با آسفالت نامتوازنشون اینهمه دورم.
مدتهاست فقط موسیقی غربی گوش میکنم دوستی پرسید تو موسیقی ایرانی دوست نداری؟
جرات نکردم حقیقتو بگم. گفتم آره دوست ندارم
اما تو دلم گفتم از اون موسیقی میترسم چون قلبم رو جایی میبره که نمیتونم باشم
که برای همیشه بوی اون کوچه های کهنه رو از دست دادم.