Tuesday, November 30, 2010

صد داد و بی داد

از من می پرسه ازش خبر داری؟
یه دوست قدیمی رو میگه که واقعاً حاضر نیستم دربارش حرف بزنم.
میگم نه؟
میگه چرا؟
موندم چی بگم بگم چون دروغگوئه؟
بگم بعد انتخابات پارسال بعضی از مردم واسه گرفتن اقامت و کوفت و زهرمار خوب کاسب شدن یکیشم این؟
بگم چون با دخترای اروپایی میپره و بعد میاد پشت سرشون زرزر میکنه که باهاش موندم چون یه دعوتنامه بهم میده برم فلانجا؟
یا بگم با همین دروغ و دونگا آقا اروپا تشریف دارن و ادعای همه کاره بودن دارن در حالی که تو ایران پهن هم بارش نمیکردی.
یه لحظه مکث میکنم و بی خیال میشم. به من چه؟ بذار آدما حواسشونو جمع کنن تا گیر یه همچین شارلاتانایی نیفتن. فقط دلم می سوزه واسه اون بدبختایی که واقعاً جونشون در خطره و اکثراً سرگردونن کسی هم به دادشون نمیرسه.
سریع حرف و عوض میکنم می گم؛ تا چند ماه دیگه ممکنه بیام آمریکا، تقریباً کارم درست شده.
میگه چه خوب چون اونم داره میاد میتونی ببینیش دوباره.