Wednesday, December 22, 2010

گاهی درونت بدجوری میسوزه

گاهی آدم توش می سوزه، بدجور.
گاهی آدم آرزو می کنه کاش فاصله بگیره از این جماعت دورتر و دورتر.
اصولاً  دنیا یه جورای پر شده از آدمای بی دانش و این آدمای بی دانش جو گرفته، تصور میکنن که همه چی رو می فهمن. بعد هم راه میفتن گند میزنن به زندگی تو که نشستی و اصلاً کاری به کار هیچکس نداری.
یه چنین وقتاییه که میگی چرا نیستم جایی که صدای هیچ بنی بشری به گوشم نرسه.
سالهای سال سعی کردم از این جماعت خود شیفته  فاصله بگیرم بدبختی اینه که دوباره ناچارم تحملشون کنم.
اما این دفعه وقتی از این جهنم خلاص شم به خودم قول دادم که هر کدوم ازین جماعت بهم نزدیک شد قلم پاشو خورد کنم.
اصولاً آدم خشنی نیستم ولی دیگه جونمو به لبم رسوندن، ملت جو گرفته. شاید زیادی دارم تند میرم ولی همش بخاطر خستگیه. خستگی از اینهمه فشاری که سالهای سال تحمل کردم.
بقول دوستی میگفت مردم ایران یه عادت وحشتناک دارن اونم اینکه دماغشونو توی همه چی فرو میکنن چه بهشون مربوط باشه چه نه.
دهنتو باید طلا می گرفتم رفیق.
جالب اینجاست حرفم که میزنی زبونشون چهار مترو نیم می خوره تو فرق سرت.
لاکردار همه هنرمند، روشنفکر، فیلسوف روانشناس، خلاصه دردسرت ندم مکتب نرفته ملان.
من نمیدونم این همه دانشمند و روشنفکر تو مملکت ماست، چرا هی میگن آمار کتابخونا تو ایران پایینه؟
چهار تا کلمه اینور و اونور میشنون بعد میشن علامه ی دهر.
جالب اینجاست که میشینن مسخرت میکنن تویی که عمرتو گذاشتی و هزاران جلد کتاب خوندی.
تو که اندیشه ای داری واسه خودت و فکر می کردی حرفی واسه گفتن داری.
پای عمل روشنفکرانه که میرسه جالب می شن این جماعت. میرن یه گوشه میشینن میگن: « همه که نباید روشنفکر باشن، روشنفکرا عمل کنن». واقعاً ها ها.
دارم زر میزنم. می دونم این جماعت هیچ شکلی آدم بشو نیستن که نیستن. فقط مونده غرغرای روشنفکرانه واسه اونایی که وقتی دیگران داشتن دامبول دیمبو میکردن اینا سرشون تو کتاب و تحقیق بود.

Sunday, December 19, 2010

سایه ای هست هنوز؟



در هیاهوی دوسرگردانی


در میان عطش هیچ و هنوز


رنگ چشمان تو میخواند که


سببی هست هنوز


پشت این خانه ی بی پایه دری هست هنوز


Saturday, December 18, 2010

الله نام بتی در قبایل عرب پیش از اسلام

سوالی توسط یکی از دوستان در گوگل ریدر مطرح شد که بد ندیدم اینجا هم مطرحش کنم.
سوال این دوست این بود که اگر اعراب بت پرست بودند پیش از تبلیغ اسلام توسط محمد چرا نام پدر محمد عبدالله بوده؟

Friday, December 17, 2010

چقدر از حماقتها لذت می بریم

لطفاًعصبی نشو.
.خطاب این تیتر فقط تو نیستی. منم، تویی و دنیایی که مغزشو یه لحظه هم بکار نمی اندازه که بفهمه
چطور؟
امشب داشتم برای چنمین بار کینگ کونگ رو می دیدم. جالبه که امشب شکلش واسم یه جورایی منطقی شده بود. انگار این فیلم از اون فضای احمقانه رمانتیک بیرون اومده بود و واقعیتهایی رو داد می زد که شرط می بندم 90 درصد بیننده هاش ندیدن یا نخواستن
که ببینن.

Wednesday, December 1, 2010

خوب است که بدانیم!؟ شاید كه عمل كنیم!!!



این مطلبه همینجوری واسه خودش اومد تو ایمیل من. من معمولاً ادرسای ناشناس رو دیلیت میکنم اما نمیدونم این یکی رو چرا نکردم. البته پشیمونم نیستم بدم نیست شما ها هم یه کوچولو وقت واسش بذارین 

، مطلب قابل تعمقیه:


Tuesday, November 30, 2010

صد داد و بی داد

از من می پرسه ازش خبر داری؟
یه دوست قدیمی رو میگه که واقعاً حاضر نیستم دربارش حرف بزنم.
میگم نه؟
میگه چرا؟
موندم چی بگم بگم چون دروغگوئه؟
بگم بعد انتخابات پارسال بعضی از مردم واسه گرفتن اقامت و کوفت و زهرمار خوب کاسب شدن یکیشم این؟
بگم چون با دخترای اروپایی میپره و بعد میاد پشت سرشون زرزر میکنه که باهاش موندم چون یه دعوتنامه بهم میده برم فلانجا؟
یا بگم با همین دروغ و دونگا آقا اروپا تشریف دارن و ادعای همه کاره بودن دارن در حالی که تو ایران پهن هم بارش نمیکردی.
یه لحظه مکث میکنم و بی خیال میشم. به من چه؟ بذار آدما حواسشونو جمع کنن تا گیر یه همچین شارلاتانایی نیفتن. فقط دلم می سوزه واسه اون بدبختایی که واقعاً جونشون در خطره و اکثراً سرگردونن کسی هم به دادشون نمیرسه.
سریع حرف و عوض میکنم می گم؛ تا چند ماه دیگه ممکنه بیام آمریکا، تقریباً کارم درست شده.
میگه چه خوب چون اونم داره میاد میتونی ببینیش دوباره.